در ماجرای کربلا دوبار حضرت زینب احساس اضطراب کرد
واقعاً کربلا بدون زینب کربلا نبود. عاشورا بدون زینب کبری آن حادثهی تاریخیِ ماندنی نمیشد. آن چنان شخصیت دختر علی علیهالسّلام در این حادثه از اول تا آخر ، بارز و آشکار است که انسان احساس میکند یک حسینِ دوم است در پوشش یک زن، در لباس دختر علی. غیر از این که اگر زینب نبود بعد از عاشورا چه میشد، شاید امام سجاد هم کشته میشد، شاید پیام امام حسین به هیچ کس نمیرسید. در همان دورانی که قبل از شهادت حسینبنعلی علیهالسّلام هم بود، زینب مثل یک غمخوارِ صدیق، کسی که با بودن او، امام حسین احساس تنهایی نمیکرد، احساس خستگی نمیکرد. چنین نقشی را انسان در چهرهی زینب و در کلمات و حرکات زینب علیهاالسّلام مشاهده میکند.
دو بار زینب احساس اضطراب کرد و امام حسین این اضطراب را ذکر کرد. یک بار در یکی از منازل بود، بعد از ماجرای خبر شهادت جناب مسلم بود که حضرت آمدند وچیزهایی را نقل کردند و خبرهای گوناگونی میرسید. حضرت زینب بلاخره هم یک زن است با عواطف جوشان زنانه، با احساس لطیف یک زن؛ و مظهر جوشش احساسات هم، همین خاندان پیغمبرند. در عین صلابت، در عین قدرت، در عین شجاعت، در عین مصائب، مظهر چشمهی جوشان و زلال لطافت انسانی، ترحّم انسانی هم باز همین خانواده هست. …
حالا در یکی از منازل بین راه احساس کرد که خطرناک است، رفت به امام حسین عرض کرد، برادر احساس خطر میکنم من، وضع را خطرناک میبینم. میدانم مسئله، مسئلهی شهادت و اسارت است، اما در عین حال آنچنان هیجانِ حوادث او را زیر فشار میگذارد که به امام حسین مراجعه میکند، اینجا امام حسین چیز زیادی به او نگفتند. فرمودند چیزی نیست، هرچه خدا بخواهد همان پیش خواهد آمد و قریب به این مضمون که «ما شاءَ الله کان» هرچه خدا بخواهد او خواهد شد. دیگر ما از زینب کبری سلاماللهعلیها چیزی نمی بینیم که به امام حسین گفته باشد یا سؤال کرده باشد یا فشاری را در روح خود احساس کرده باشد و به امام حسین منتقل کرده باشد، مگر در شب عاشورا.
اولِ شب عاشورا، آنجا هم آنجایی است که زینب کبری علیهاالسّلام شاید بتوان گفت بیتاب شد از شدت غم. نقل میکند ـ راوی این قضیه امام سجاد علیهالصلاةالسّلام است، که حضرت بیمار بودند ـ امام سجاد نقل میکنند، میگویند در خیمه من خوابیده بودم، عمهام زینب هم پهلوی من نشسته بود و از من پذیرایی میکرد. خیمهی پهلویی هم پدرم حضرت ابیعبدالله بود، نشسته بود و جَون ـ غلام ابیذر ـ داشت شمشیر حضرت را اصلاح میکرد برای نبردی که فردا در پیش داشتند. میگوید یک وقت دیدم پدرم بنا کرد زمزمه کردن و یک اشعاری خواند که مضمون این اشعار این است که دنیا روگردان شده و عمر به انسان وفا نخواهد کرد و مرگ نزدیک است؛ این نشان دهندهی این است که کسی که این اشعار را دارد میخواند میداند که به زودی و در زمان نزدیکی دنیا را مفارقت خواهد کرد. امام سجاد میگوید من این شعر را شنیدم، پیام و معنای این شعر را هم درک کردم، فهمیدم امام حسین دارد خبر مرگ خودش را میدهد، اما خودم را نگه داشتم. ناگهان نگاه کردم، دیدم عمهام زینب به شدت ناراحت شد. برخاست رفت به خیمهی برادر، گفت برادر جان! میبینم خبر مرگ خودت را میدهی. ما تا به حال دلمان به تو خوش بود، وقتی پدرمان از دنیا رفت، گفتیم برادرانمان هستند. برادرم امام حسن وقتی به شهادت رسید، من گفتم برادرم امام حسین هست، سال ها به تو دل خوش کردم، به اتکای تو بودم، امروز میبینم تو هم خبر مرگ میدهی.
البته زینب کبری حق دارد ناراحت باشد. من تصور میکنم وضعیتی که آن روز برای زینب وجود داشته یک وضعیت استثنایی است. هیچ کدام از زنها را و حتی امام سجاد را نمی توانیم با وضع زینب مقایسه کنیم وضعشان را. بسیار وضع زینب وضع سخت و طاقت فرسایی بوده. تمام مردها در روز عاشورا به شهادت رسیدند. عصر عاشورا یک نفر مرد توی تمام این خیمه گاه نبود مگر امام سجاد، که او هم مریض بود. … حالا شما ببینید این خیمه گاه و اردو گاهی که در او هشتاد نفر، هشتادو چهار زن و بچه هستند و در میان یک دریای دشمن محاصرهاند، اینها چقدر کار دارند؛ بعضی تشنهاند، بعضی گرسنهاند، یا بشود که همه تشنهاند و همه گرسنهاند، دلها همه لرزان و خائف است، جسدهای شهدا همه قلم قلم شده روی زمین افتاده است، بعضی برادر اینهایند، بعضی فرزند اینهایند. به هر حال یک حادثهی بسیار تلخ و وحشتآوری است. یک نفر باید این جمعیت را جمع کند. آن یک نفر زینب کبری است. … 20/7/1363
دیده شده از کتاب انسان 250 ساله، صص190 الی194.